نفس سرد
بسم الله
دیشب سریال نفس گرم، مثل یک داستان ابتر، تموم شد...
یعنی احساسی که در انتهای سریال داشتم این بود که نویسنده نوشته و نوشته و نوشته و نوشته، بعد دیده که به نود قسمت رسیده اند، گفته حالا وقت تمام کردنش است. بعد خیلی یکهو و از سر شکم سیری هرچه گره زده بود را باز کرد و تماشاچی را فرستاد خانه ی بخت.
قبلن هم مشابه این اتفاقات افتاده بود، اما این یکی نوبر بود. به دو دلیل، یکی اینکه نویسنده برخی گرهها را تازه زده بود و موقع گره زدن معلوم بود که می خواهد بیشتر کشش بدهد. دوم اینکه در آنچه می بینید، چیزهایی را دیده بودیم که در قسمت آخر ندیدیم!
نویسندههای سریالهای ایرانی یا مسئولین بالادستی که یک شبه تصمیم به کشیدن کرکره ی یک سریال میشوند لطفن به ما احترام بگذارند. ما شبهای بسیاری با درد و مرض حاج خانوم و دار دسته، به سر کردیم به این امید که آخرش جواب این همه درد و مرض را بگیریم و بفهمیم اساسن چرا حاج آقا زن دوم گرفته؟ ( با توجه به اینکه تئوری بچه دار شدن قبلن توسط ناهید خانم رد شد) و این نفس گرم بالاخره برای که بود؟ اون دو فوتی که در صورت بچه ی ناهید کردند چه اثری در کوتاه مدت و بلند مدت روی بچه گذاشت و ...
البته باید بگویم که ممکن است نویسنده بگوید که ما پایان داستان را باز گذاشتهایم که آن وقت باید گفت که خدا چه کند این اصغر فرهادی را که پای پایان باز را به سینمای ایران باز کرد. چرا که تعریف پایان باز در سینمای ایران در یک جمله می شود اینکه «تاجایی که حال داری و میشود ۹۰ دقیقه فیلم درست کرد بنویس باقی اش با بیننده»!!
درهرحال بنده و خانواده ی بنده و اهالی محل، از وضعیت نامعلوم انتهای سریال ناراحت بوده و می خواستیم این ناراحتی را بروز دهیم. حتا خانواده ی آقای رجبی هم ناراحت بودند. امیدوارم نویسنده تمهیدی بیاندیشند که از این به بعد اگر قرار است بنویسند با همان شیبی که به سمت اوج می روند با همان شیب هم به پایان ببرند.